سلام این یک تخته چوب است. تخته چوب دو روز است زندگی را به کامام تلخ کرده است. یا به عبارت دیگر خوارم را گائیده است. دیروز او را از مغازهی تخت چوب فروشی خریدم. قرار بود که یک قفسه شود تا کتاب هایم را بگذارم رویش. و شد اتفاقا، اما کج بود. افتاد و کتاب ها از رویش ریختند.
امروز بردم عوض اش کردم. یک تخت چوب دیگر گرفتم. در راه برگشت به خانه کوباندماش به پای یک پیرزن. پیرزن لبخند زد و معذرت خواهی کرد.